دلم گرفته ای دوست
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گراز قفس گریزم کجاروم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج رها، رها ،رها من
زمن هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا ،جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من...
سیمین بهبهانیhttp://www.avayeazad.com/poet/behbahani.htm