مادر عزیزم دستان نازنینت را می بوسم که همواره نوازشگر ویاریگرم بوده است.
میلاد مسعود بانوی بزرگ اسلام ،دخت نبی اکرم(ص) ،بر تمام مسلمان مبارک باد.
کو دکی که اماده ی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:((می گو یند فردا شما من رابه زمین میفرستید ولی من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به انجا بروم؟)) خداوند پاسخ داد)) : از میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفتم.او در انتظار تو است و از نگهداری خواهد کرد))اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.-اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و اواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: ((فرشته تو برایت اواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.))کودک ادامه داد: ((من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویندو وقتی زبان انها را نمی دانم؟))خداونداو را نوازش کرد و گفت:((فرشته تو زیباترین و شیرین ترین وازه ها یی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.)) کودک با ناراحتی گفت: ((وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کار کنم؟))اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: ((فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.))کودک سرش را بر گرداند و پرسید: ((شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ ))-فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.کودک با نگرانی ادامه داد : ((اما من همیشه به این دلیل که دیگرنمی توا نم شما را ببینم؟ نارحت خوا هم بود. ))خداوند لبخند زد و گفت: ((فرشته ات همیشه درباره ی من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد اموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود. ))در ان هنگام بهشت ارام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به بزودی سفرش اغاز کند. او به ارامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: ((خدایا!اگر من باید همین حالا بروم لطفا نام فرشته ات به من بگو یید. )) خداوند شانه او را نوازش کردو پاسخ داد: ((نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توا نی او را مادر صدا کنی.))
با اینکه بار چندم بود که میخوندمش بازم آخرش چشام تار شد ...
خوشبخت آنکه مادر دانا به روز و شب/چونان فرشته بر سر او سایهگستر است ... من همیشه آرزوش رو داشتم...