ع ش ق

 

 پرسید: تا حالا عاشق شدی ؟خواستم بگم نه، ولی احساس کردم تیری به قلبم فرو رفت دلم هری ریخت پایین، ترسیدم ، باید یه چیزی می گفتم منتظر جوابم بود تصمیمو گرفتم نگاهش نکردم چشممو به دوردست دوختم گفتم:...

ولی مگه میشه بدون عشق زندگی کرد شاید این روزا عشق فراموش شده ولی  نابود نشده ،هست و خواهد بود.

از وقتی خودمو شناختم از عشق بدی شنیدم مثل یه غول شده بود ازش فرار می کردم هر وقت قلقلکم می داد  خفش می کردم!

 ولی من مدام عاشق می شدم وخودم نمی فهمیدم: عاشق دریا ،عاشق نسیم ،عاشق باغ، پروانه ها..عاشق کارم ،حرفه ام ،عاشق خواهرم, دوستم...وکسی  که هیچوقت نتونستم بهش بگم عاشقتم... افسوس ...عاشق هرچیزو هرکس شدم بهش رسیدم چون نشونش دادم بیان کردم گریه کردم بجز...ولی یه چیزی را یاد گرفتم که هیچوقت جای خالی یه عشق ناگفته(عشقی که هیچوقت بیان نشد) پر نمیشه!!

                                      

نظرات 1 + ارسال نظر
فرهاد پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 01:09 ق.ظ http://berahoot.persianblog.com/

همیشه به درونت نگاه کن...به همان که عشق میورزی...او هم عاشقته...همانطور که تو میدونی او هم میدونه...قبول نداری...نترس ازش بپرس....
ممنون از حضورت...هرگز بی عشق نباشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد